بی اثر پای. که ایز بجای نگذارد. که رد پای نماندش. بی نشان پای بر زمین: پی کور شبروی است، نه ره جسته و نه زاد سرمست بختیی است نه می دیده و نه جام. خاقانی. ای مرکب عمر رفته پی کور زآن سوی جهان هبات جویم. خاقانی. سیارۀ اقطاع ز خوف تو بهر صبح پی کور نمایند ره کاهکشان را. نظیری. آنم که بعقل در جنون میگردم بلهانه به هر سحر و فسون میگردم با آنکه ره مقصد خود میدانم پی کور بنعل واژگون میگردم. حیاتی گیلانی (از آنندراج)
بی اثر پای. که ایز بجای نگذارد. که رد پای نماندش. بی نشان پای بر زمین: پی کور شبروی است، نه ره جسته و نه زاد سرمست بختیی است نه می دیده و نه جام. خاقانی. ای مرکب عمر رفته پی کور زآن سوی جهان هبات جویم. خاقانی. سیارۀ اقطاع ز خوف تو بهر صبح پی کور نمایند ره کاهکشان را. نظیری. آنم که بعقل در جنون میگردم بلهانه به هر سحر و فسون میگردم با آنکه ره مقصد خود میدانم پی کور بنعل واژگون میگردم. حیاتی گیلانی (از آنندراج)